بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم

آن چه پيش‌رو داريد سخنان حضرت آيت‌ الله مصباح‌ يزدي ( دامت ‌بركاته ) در جمع ناظران شوراي نگهبان است كه در تاريخ 6/12/89 بيان فرموده‌اند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.


خداي متعال را شکر مي‌کنيم که توفيق عنايت فرمود در اين صبح جمعه که به وجود مقدس حضرت ولي‌عصر اروحنافداه تعلق دارد، در کنار مضجع کريمه اهل‌بيت صلوات‌الله‌عليها‌وعلي‌آبائهاواخيها، و در اين محفل نوراني در خدمت شما بزرگواران و عزيزان حضور يافتيم. اميدواريم که خداي متعال به برکت اهل‌بيت و به برکت اين خانم ـ که ولي‌نعمت شيعيان و به خصوص اهل قم هستند ـ ما را مشمول عنايت‌هاي خاص حضرت ولي‌عصر اروحنافداه قرار بدهد، در ظهور آن حضرت تعجيل بفرمايد و توفيق خدمت‌گزاري به آستان آن حضرت را به همه ما عنايت کند.
مدتي است که در فرمايشات مقام معظم رهبري مکرر از بصيرت، تاکيد بر کسب آن، تحليل قضايا و اقدام و برخورد از روي بصيرت ياد مي‌شود. و با اين‌که ايشان بارها توضيحاتي در اين‌باره بيان فرموده‌اند ولي از آن جهت که اين مفهوم بسيار غني و پر بار است و نقش بسيار مهمي در زندگي اجتماعي ما دارد، شايسته است امروز قدري بيشتر آن را بکاويم و ببينيم راه به دست آوردن آن چيست.

مفهوم بصيرت

همه مي‌دانيم بصيرت با «بصر» هم‌ريشه و در اصل به معناي بينش است؛ مفهومي اسلامي است و ريشه‌اش در قرآن و کلمات اهل‌بيت صلوات‌الله‌عليهم‌اجمعين مخصوصا نهج‌البلاغه يافت مي‌شود. قرآن کريم درباره پيغمبر اکرم صلي‌الله‌عليه‌وآله مي‌فرمايد؛‌ «قُلْ هَـذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِي...؛ من به سوي خدا دعوت مي‌کنم؛ هم خودم بصيرت دارم؛ هم کساني که با من هستند و از من پيروي مي‌کنند.»1 در فرمايشات اميرمؤمنان صلوات‌الله‌عليه تعبيرات عجيبي است. در جايي مي‌فرمايند: «إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي مَا لَبَّسْتُ عَلَى نَفْسِي وَ لَا لُبِّسَ عَلَيَّ...؛ من در اين راهي که انتخاب کردم با بصيرتم. نه خودم خودم را فريب دادم، نه ديگري فريبم داد.2»3 ذيل اين کلام، مقداري مفهوم بصيرت را روشن مي‌کند؛ کسي که بصيرت دارد فريب نمي‌خورد، نه خودش خودش را فريب مي‌دهد؛ نه ديگران مي‌توانند فريبش بدهند. در دو جاي نهج‌البلاغه اين کلام تکرار شده است که بسيار جلب توجه مي‌کند. براي درک بهتر اين کلام بايد حوادث آن زمان را در ذهن خود ترسيم کنيم تا کمابيش متوجه شويم که اميرالمؤمنين صلوات‌الله‌عليه از همان آغاز خلافت ظاهريشان با چه مشکلاتي روبه‌رو بودند که اين چنين مي‌گويند.
جامعه اسلامي بعد از رحلت پيغمبر صلي‌الله‌عليه‌وآله به راحتي سه خليفه را قبل از علي (ع) پذيرفت و به يک معنا خودش آنان را تعيين کرد. با اين‌که در بين مسلمانان افراد بسياري در رخداد غدير حضور داشتند و با اميرالمؤمنين بيعت کردند ولي هفتاد روز بعد، آن را به فراموشي سپردند. بالاخره از سر خيرخواهي و براي اين‌که جامعه اسلامي بي‌سرپرست نماند، خليفه تعيين کردند و مردم هم پذيرفتند. خاندان پيامبر و بعضي از اصحاب مانند سلمان و ابوذر و مقداد و برخي ديگر از انصار مخالفت کردند، اما صدايشان به جايي نرسيد و مجبور شدند امر واقع شده را بپذيرند. جامعه‌اي را تصور کنيد که سه خليفه را خودش تعيين کرده و براي ساير کساني که کانديداي خلافتند احترام زيادي قائل است. بعد، طلحه و زبير که از کانديداهاي خلافت بودند به همراه همسر پيامبر حرکتي را بر ضد اميرالمؤمنين آغاز کردند، و همه اين حوادث بعد از بيعتي است که با علي(ع) داشتند؛ آن بيعت عجيب تاريخي که اميرالمؤمنين مي‌فرمايد آن‌چنان هجوم آوردند که نزديک بود فرزندان من زير دست و پا له شوند. بعد از اين بيعت، علي عليه‌السلام يک طرف است و طرف ديگر زبير، طلحه و همسر پيغمبر. هر کدام از اين افراد به تنهايي استوانه‌اي هستند. اين‌ها جمع شدند و بر ضد علي شورش کردند. بصره را تصرف کردند و مي‌خواستند در آن‌جا حکومت تشکيل بدهند. فکر مي‌کنيد مردم درباره اين جريان ‌چگونه قضاوت کنند؟ بنده خودم را جاي مردم آن زمان بگذارم؛ مي‌بينم علي، يکي از اصحاب پيغمبر، يک طرف است، اما طرف ديگر سه نفر هستند: يکي از آن‌ها همسر پيغمبر است. اين‌که خانمي فرماندهي لشگري را بر عهده بگيرد يا به‌هرحال جزو يک قيام سياسي بر ضد خليفه باشد، بي‌سابقه بود. اين خيلي مسأله مهمي است. خيال مي‌کنم اگر بنده آن زمان بودم خيلي هنر داشتم، احتياط مي‌کردم؛ نه طرف علي مي‌رفتم نه طرف آن‌ها. بالاخره اين سه نفر نيز از اصحاب پيغمبرند؛ زبير پسرعمه پيغمبر است؛ سنش بيشتر از علي است؛ بزرگ بني‌هاشم است. طبعا در مردم تزلزل پيدا شد که چگونه رفتار کنند. انسان وقتي اين دو کلام را از اميرالمومنين مي‌بيند، مي‌تواند حدس بزند که حضرت در چه فشاري قرار گرفته بودند. فرمودند: خواب از چشم من ربوده شد؛ شب تا صبح فکر کردم؛ کار را زير و رو کردم؛ همه اطراف و تمام جوانب قضيه را سنجيدم؛ نتيجه‌اي که از اين فکرها و تأملات گرفتم اين شد که کار من بين دو چيز مردد است؛ بايد يکي از دو چيز را انتخاب کنم؛ يا با اين‌ها بجنگم يا از دين اسلام بيرون بروم؛ راه ديگري ندارم.
حضرت مي‌فرمايد شب تا صبح فکر کردم، همه جوانب را سنجيدم و به اين نتيجه رسيدم. اين طور نيست كه اگر با كسي اختلاف‌نظري داريم، به روي هم شمشير بکشيم. دعواي سياسي يا دعواي حزبي نيست. إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي؛ من‌ مي‌فهمم دارم چه کار مي‌کنم. اين طور نيست که از روي احساسات بگويم با شما مي‌جنگم. شب تا صبح فکر کردم، جوانبش را سنجيدم؛ قلبت ظهر الامر و بطنه؛ ظاهر و باطنش را سنجيدم تا به اين نتيجه رسيدم که يا بايد با اين‌ها بجنگم يا از دين اسلام استعفا بدهم يعني اگر با اين‌ها نجنگم کافرم.

بصيرت علي عليه‌السلام

من و شما بوديم چه قضاوتي مي‌کرديم؟ نه‌تنها به سادگي نمي‌پذيرفتيم که بايد با آنان جنگيد؛ بلکه مي‌گفتيم: آقا! حالا يک چيزي گفتند، يک کاري کردند، حکومتي مي‌خواهند، اصلا حکومت بصره را به اين‌ها بده و‌ خودت را راحت کن! نه‌تنها حرکت علي عليه‌السلام را تأييد نمي‌کرديم که ته دل‌مان تخطئه هم مي‌کرديم. مي‌گفتيم: حالا اول کارت است‌ چه‌کار داري با اينها بجنگي؟ فعلا چهار روزي بگذار اينها حکومت کنند. آن‌هاي ديگر که به عنوان امير و فرماندار به مناطق مختلف مي‌فرستي بهتر از زبير هستند؟! بگذار بصره هم دست اين‌ها باشد، اما علي مي‌گويد: اگر با اين‌ها نجنگم کافرم. ببينيد فتواي امروز ما بعد از 1400سال پيشرفت علم و تحقيق و آشنايي به مقام عصمت، چه قدر با فتواي علي‌بن‌ابي‌طالب عليه‌السلام تفاوت دارد. هنوز هم درست باور نمي‌کنيم که جنگ جمل حتما جنگ واجبي بوده، چه رسد به اين‌که بگوييم اگر علي عليه‌السلام نمي‌جنگيد کافر مي‌شد؛ از دين خارج مي‌شد. اين چه درکي است؟ ما چه‌طور فکر مي‌کنيم و علي (ع) چه‌طور فکر مي‌کند!
شما احتمال مي‌دهيد چند درصد مردم اين‌گونه دلشان با علي بود؟ خيلي از کساني که همراه علي جنگيدند مي‌گفتند چون بيعت کرديم سر قولمان مي‌ايستيم، وگرنه اگر بنا بود روز جنگ بيعت کنند چه‌بسا حاضر نمي‌شدند. سنتي بود در عرب که وقتي با کسي بيعت مي‌کردند و قولي مي‌دادند به اين زودي‌ها زير قولشان نمي‌زدند؛ خيلي نامردي مي‌دانستند. شايد آن قدر که براي مردانگي خودشان اهميت قائل بودند به دين‌شان بها نمي‌دادند. خيلي از کساني‌که در رکاب علي در جنگ جمل جنگيدند به‌خاطر بيعتشان بود. مي‌گفتند حالا که بيعت کرديم آن را نمي‌شکنيم، ولي حقيقت اين است که مسأله بسيار بغرنج بود. چيزي نبود که به سادگي بشود براي آن تصميم گرفت. مخصوصا آن زمان که هنوز مسأله عصمت ائمه درست روشن نبود. بسياري از امام‌زاده‌هاي مورد احترام ما که خود ائمه اطهار به آنها احترام مي‌گذاشتند آن‌چنان که بايد مسأله عصمت را باور نداشتند. براي اين‌که يادي از امام رضوان‌الله‌عليه شده باشد اين مطلب را که در درس ايشان شنيدم، براي شما عرض مي‌کنم. ايشان فرمودند: بعد از شهادت امام سجاد عليه‌السلام يک روز امام محمدباقر صلوات‌الله‌عليه و جناب زيدبن‌علي‌بن‌الحسين4 با هم نشسته بودند. جناب زيد که عليه‌ بني‌اميه قيام کرده بود، انتظار داشت که برادرش در اين حرکت نظامي عليه بني‌اميه مشارکت کند، ولي ايشان نظرشان اين نبود؛ وظيفه خودشان نمي‌دانستند و صلاح نمي‌دانستند. جناب زيد به امام محمد باقر عليه‌السلام عرض کردند که شما مي‌دانيد که پدر (امام سجاد عليه‌السلام) چه‌قدر به من علاقه داشت، به طوري که لقمه مي‌گرفت و در دهان من مي‌گذاشت. اگر اين مسأله امامتي که شما براي خودتان معتقديد درست است، چرا پدر به من نگفت که برادرت امام بعد از من است و بايد از او اطاعت کني؟ معلوم مي‌شود زيدبن‌علي‌بن‌الحسين با آن جلالت، مسأله امامت برادرش را معتقد نبوده است و دليلش هم اين بوده که اگر چنين چيزي بود با آن محبتي که پدرم به من داشت به من فرموده بود. حضرت باقر صلوات‌الله‌عليه‌ يک کلمه فرمودند: مِنْ شَفَقَتِهِ عَلَيْكَ مِنْ حَرِّ النَّارِ لَمْ يُخْبِرْكَ؛5 پدرم نگفت آن هم به خاطر محبتي بود که به تو داشت. يعني مي‌ترسيد اگر بگويد تو نپذيري و در دينت مشکل پيدا بشود. منظورم از نقل اين کلام اين است که واقعا مسائلي که امروز براي همه ما اين‌چنين آسان حل شده، 1400 سال علما روي آن خون‌دل خورده‌اند تا تثبيت شده و امروز از اعتقادات يقيني ماست و در آن ترديدي نداريم. در زمان خود ائمه براي برادران امام و کسي مثل زيد خيلي روشن نبود. در چنين شرايطي شما فکر مي‌کنيد براي همه اصحاب جمل مسأله عصمت اميرالمؤمنين ثابت بود و ايشان را امام معصوم مي‌دانستند؟ مي‌گفتند: اينها خويش و قوم‌هاي پيغمبرند. حالا که پيغمبر از دنيا رفته؛ اين نشد آن! آن‌که سنش بيشتر است اول خليفه بشود، چون بزرگ‌تر است و احترامش واجب. وقتي بنا شد بين‌ اين‌ها جنگ شود، خيال مي‌کردند جنگ دو برادر سر ارث است؛ او مي‌گويد سهم من است؛ ديگري مي‌گويد سهم من. در چنين معامله‌اي انسان حاضر شود در جنگ شرکت کند و جانش را بدهد، کار ساده‌اي نيست. مي‌گويد اختلاف در ارث دارند، خودشان به‌گونه‌اي اختلافشان را حل مي‌کنند؛ چرا من بروم جانم را بدهم؟! مسأله بغرنج بود. در مقابل، دو تا از اصحاب بزرگ را مي‌ديد که رقيب‌هاي او در خلافت بودند. در شوراي شش‌نفري که خليفه دوم براي تعيين خليفه تشکيل داده بود يکي علي بود، يکي عثمان، يکي طلحه و يکي زبير. اينها به‌گونه‌اي در رديف علي حساب مي‌شدند؛ از جهتي چون سنشان و مثلا سوابق و موقعيت اجتماعي‌شان بيشتر بود، شايد خيلي‌ها آنها را بر علي مقدم مي‌داشتند. طبعا وقتي علي مي‌خواهد از مدينه به طرف بصره لشگر بکشد، دوستان و نزديکان ايشان مي‌گفتند که آقا اين چه کاري است حالا؟! عجله نکنيد؛ بگذاريد حکومت‌تان پا بگيرد و جاي‌تان باز بشود، بعد سراغ اين‌ها برويد. در نهج‌البلاغه دو بار6 از اميرمؤمنان اين مسأله نقل شده که من اين جريان را زير و رو کردم؛ آن قدر در اطرافش فکر کردم تا کاملا برايم روشن شد که يا بايد بجنگم يا از دين محمد (ص) خارج بشوم. اين بصيرتي است که علي (ع) ادعا مي‌کند.

مراتب بصيرت

ملاحظه مي‌فرماييد بي‌جا نيست که مقام معظم رهبري اين قدر روي بصيرت تکيه مي‌کنند. اگر در آن جريان کساني بصيرت نداشتند خيلي راحت طرفدار دشمنان علي مي‌شدند و علي دوباره خانه‌نشين مي‌شد. اکنون ماييم و چنين مسأله‌اي که کار را براي علي و ياران علي هم سخت مي‌کند. کار به جايي مي‌رسد که علي فرياد مي‌زند: مردم! اگر من اين جنگ را نکنم کافر مي‌شوم؛ از دين خارج مي‌شوم، تا آن‌هايي که به ايشان اعتماد دارند و مي‌دانند دروغ نمي‌گويد باور کنند و براي جنگ همراهش بيايند. در چنين موقعيتي بايد چه بصيرتي داشته باشيم؟ آيا منظور بصيرتي است که علي داشت؟ پاسخ اين است که چنين بصيرتي در غيرمعصومين بسيار کم پيدا مي‌شود. بنده که اعتراف کردم اگر من بودم خيلي هنر داشتم توقف مي‌کردم. حل قضيه اين است که مفهوم بصيرت هم مثل بسياري از مفاهيم ارزشي ديگر ذومراتب است. بصيرت مراتب دارد. آن مرتبه بصيرت مخصوص علي بود. او بود که يقين کرد که يا بايد بجنگد يا از دين خارج بشود. من غير از امام معصوم کسي را سراغ ندارم که بتواند اين‌گونه قضاوت کند. اما بصيرت به اين مرتبه منحصر نيست و مثل تقوا مراتب زيادي دارد. مرتبه‌اي از تقوا به ائمه معصوم و تالي‌تلو مقام عصمت نسبت داده مي‌شود؛ آن که در عمرش نه تنها گناه نکرده که کوشيده مکروهات را هم انجام ندهد، يک مرتبه از تقوا را دارد و يک مرتبه هم تقواي ماست که به زور از کبائر اجتناب مي‌کنيم. بين اين دو، مراتب و درجات بسيار زياد است. پس بايد کوشيد و در اين مسير حرکت کرد؛ مراتب بصيرت را بالا برد و به يک مرتبه نازله‌اش اکتفا نکرد. هر کس مسئوليت بزرگ‌تر يا نقش مهم‌تري در جامعه دارد؛ هر که تأثيرش بر ديگران بيشتر است بايد در کسب بصيرت بيشتر بکوشد. ديگران اگر خودشان بصيرت نداشته باشند يک اصل را اگر درست بفهمند و به آن عمل کنند نجات مي‌يابند و آن اطاعت از ولي‌فقيه است. اگرچه خودشان درست سر در نمي‌‌آورند و نمي‌توانند مسائل را تحليل کنند، ولي اگر اين اصل را باور داشته باشند که در زمان غيبت امام معصوم بايد از کسي که اشبه به امام معصوم است اطاعت کنند و بدانند که اطاعت او مثل اطاعت معصوم واجب است خيلي به خطر نمي‌افتند، اما کساني‌که مي‌خواهند عهده‌دار مسئوليت‌هايي بشوند نمي‌توانند هر روز درباره جزئيات از ولي‌فقيه دستور بگيرند؛ اين کار برايشان ميسر نيست. بنابر اين مي‌بايست خودشان به سطح مورد نيازي از بصيرت برسند. درطول شاکله هرمي هر کس بالاتر است و به قله نزديک‌تر، مسئوليتش سخت‌تر است و بايد بصيرتش هم بيشتر باشد تا برسد به قاعده هرم، ‌اما در مراتب پايين‌تر، حداقل بصيرتي که براي همه ما لازم است، همين است که انسان ولي‌فقيه را بشناسد و بداند از چه کسي بايد اطاعت کند. الحمدلله خدا هم به ما عنايت فرمود و کسي را که بهترين انسان روي زمين براي جانشيني امام زمان صلوات‌الله‌عليه است به ما داد. اگر نبود چه خاکي به سر مي‌کرديم؟ اگر بود اما نمي‌شناختيم و اشتباه مي‌کرديم و در طول اين سي سال کسان ديگري را جانشين او مي‌دانستيم چه بلايي به سر ما مي‌آمد؟ الحمدالله خدا اين معرفت و اين اندازه از بصيرت را به ما داده که بفهميم بايد از چه کسي اطاعت کنيم و اين بسياري از مشکلات ما را حل مي‌کند.

مؤلفه‌هاي بصيرت

همه اين‌ مقدمات را عرض کردم براي اين‌که به اين‌جا برسيم که تکليف کسي که موقعيتي7 در اجتماع دارد سنگين‌تر از ديگران است و بايد بصيرتش هم بيشتر از ديگران باشد تا بتواند ديگران را راهنمايي کند. اکنون اين پرسش مطرح مي‌شود که چه کنيم بصيرت ما افزايش بيابد؟ بهتر است تحليل کنيم که بصيرت چيست و از چند عنصر تشکيل مي‌شود و بعد ببينيم کدام يک از اين عناصر در اختيار ماست تا بکوشيم آن را تقويت کنيم.
مطلب را به عنوان يک بحث پيشنهادي خدمت شما عزيزان و نخبگان مطرح مي‌کنم تا روي آن فکر کنيد و از ديگران هم بپرسيد، شايد نکته‌هاي تکميلي به آن اضافه شود. حيف است با اين همه تأکيد مقام معظم رهبري بر روي بصيرت، دنبال نکنيم که ببينيم اين بصيرت چيست و چگونه بايد آن را پيدا کرد.
بصيرت حداقل سه مؤلفه و سه عنصر دارد و مي‌توان گفت مثلثي است که از سه ضلع تشکيل مي‌شود. اولين عنصر، امري خدادادي است؛ هوش و فراست خاص است. هم تجربه نشان مي‌دهد و هم در روايات هست که خداوند به بعضي‌ افراد فراست مخصوصي داده است. امروزه در روان‌شناسي مي‌گويند هوش، انواعي دارد؛ هوش هيجاني، هوش اجتماعي، هوش ارتباطي، هوش علمي و.... ممکن است کسي از جهتي باهوش باشد، ولي از جهت ديگر بهره‌اي از هوش نداشته باشد. بصيرت، هوش اجتماعي مي‌خواهد. مسائل اجتماعي درک خاصي را مي‌طلبد. شايد شما هم افراد متعددي را ديده باشيد که هوش درسي‌شان خوب است، يعني درس را خوب مي‌فهمند و شايد بيش‌ از ديگران پيشرفت علمي مي‌کنند، اما در درک بعضي از مسائل خيلي ضعيف‌اند و يک نوع سادگي مخصوص در برخي از مسايل دارند. اين سادگي انواعي دارد. استادي را مي‌شناختم که خودش به من مي‌گفت وقتي براي خريد سيب‌زميني مي‌روم، کلاه سرم مي‌رود! با اينکه در درس خيلي قوي بود، اما مي‌گفت درک معاشرت با مردم را ندارم و زود گول مي‌خورم. در بين اشخاص ديگر،‌ در لباس‌هاي مختلف کساني‌ را ديده‌ايد که امتياز‌هاي خوبي دارند؛ انسان‌هاي ملا و درس‌خوانده‌اي هستند، اما گاهي در درک مسائل اجتماعي خيلي ضعيف‌اند. يکي از نشانه‌هاي اين ضعف، اعتماد فوق‌العاده آن‌ها به بعضي اشخاص، مخصوصا خويشاوندان و برخي بستگانشان است. شايد شنيده يا ديده باشيد که کساني امتيازات بسياري دارند، اما پسرشان مي‌تواند آن‌ها را به راست و چپ بچرخاند. دشمنان هم اول در پسر نفوذ مي‌کنند و او را به جان پدر مي‌اندازند. اين فرد هيچ غرض و سوء نيتي در اين کار ندارد، اما تحت‌تأثير فکر پسر يا داماد يا خويشاوندانش است.
اين عنصر يک هوش خدادادي است؛ اتقوا فراسة المومن فانه ينظر بنورالله.8 استعدادها مختلف است و خدا افراد را مختلف آفريده است. بعضي‌ها از اين جهت ضعيف‌اند؛ مثل برخي افراد ‌که قدرت جسمي‌شان ضعيف است. اين هم گونه‌اي از نقص است مثل کسي که از اول بچگي چشمش کم‌‌سو است يا گوشش سنگين است.

شناخت؛ اولين شرط بصيرت

دو عنصر ديگر کسبي است. اگر انسان آن درون‌مايه خدادادي‌ را داشت بايد دو کار انجام دهد تا بصيرت9 پيدا کند. يکي اين‌که بر اطلاعات ديني‌اش بيافزايد و بکوشد دين‌شناس‌تر باشد؛ چون يکي از لوازم بصيرت اين است که انسان فريب نخورد و يکي از راه‌هاي فريب اين است که حکم ديني را براي انسان مشتبه کنند. بگويند وظيفه شرعي اين است؛ آيه قرآن اين را مي‌گويد، حديث اين را مي‌گويد. از اين سخنان نشنيده‌ايد؟! آن کساني که به روي علي شمشير کشيدند به قرآن استناد مي‌کردند و مي‌گفتند: «إنِ الحُکْمُ الا لِلّه؛10 تو کافر شدي چون برخلاف قرآن عمل کردي.» يکي از شيوه‌ها اين است که انسان را از راه قرآن و حديث و امثال آن فريب دهند، و کسي که معرفتش نسبت به قرآن و حديث کم است و نسبت به احکام اسلام اطلاع کافي ندارد، فريب مي‌خورد.
معاويه در اواخر عمر به حجاز آمد و مدتي در مکه و مدينه ماند. مي‌خواست براي ولايت‌عهدي يزيد زمينه‌سازي کند. کار سياست‌مداران همين است که از چند سال قبل به زمينه‌سازي براي انتخابات بعدي مي‌پردازند. او با شخصيت‌هاي معروف مدينه ملاقات‌هايي داشت و البته هر کسي را از راهي فريب مي‌داد. براي يکي هدايا مي‌برد؛ نزد يکي اظهار تقوا مي‌کرد و يکي را مدح و ستايش مي‌نمود. روي هر کدام به گونه‌اي کار مي‌کرد تا ذهنش را براي پذيرفتن ولايت‌عهدي يزيد آماده کند. با امام حسين صلوات‌الله‌عليه نيز ملاقاتي داشت و بالاخره بعد از مقدماتي که به عقلش مي‌رسيد تا ذهن ايشان را براي پذيرش آماده کند، گفت: من قصدم اين است که بعد از من يزيد مسئوليت من را بپذيرد و به اسلام خدمت کند. حضرت نگاهي کردند و گفتند: اين پسر سگ‌باز فاسق شارب‌الخمر را مي‌گويي!؟ او اين‌همه زمينه‌چيني کرده بود که بگويد يزيد براي خلافت شايستگي دارد، حضرت کاسه و کوزه‌اش را به هم زدند و گفتند: اين شارب‌الخمر سگ‌باز را مي‌خواهي خليفه مسلمين کني؟ معاويه که ديد قافيه را باخته است گفت: آقا! يزيد درباره شما اين‌طور حرف نمي‌زند. مي‌دانيد يعني‌چه؟ معاويه به امام حسين مي‌گويد: غيبت نکن! غيبت مسلمان حرام است. او از شما بهتر است. تو داري غيبت مي‌کني اما او اين‌طور نمي‌گويد؛ غيبت شما را نمي‌کند.
مي‌گفتند معاويه داهيه عرب بود. ببينيد براي امام حسين چه قدر پيچيده حرف مي‌زد.

غيبت واجب

اين فريب دادن از راه دين است. حالا اگر يک انسان عادي بود امکان داشت در مقابل اين منطق معاويه کم بياورد و بگويد استغفر الله؛ اشتباه کردم، غيبت کردم. اما امام اين غيبت را واجب مي‌داند. بي‌درنگ پاسخ معاويه را مي‌دهد تا دهانش را ببندد و ديگر از اين کثافت‌ها نخورد. اين بصيرت است؛ اين‌که انسان بفهمد هر‌جا چه بايد بگويد؛ چه بايد بکند و چگونه بايد برخورد کند. اين‌جا اين غيبت، غيبت واجب است، اگر نگويي گناه کرده‌اي. مگر گفتن هر سخني پشت سر هر کسي غيبت حرام است؟ ما حتي در رساله‌هاي عمليه‌مان‌ غيبت واجب داريم. کسي با شما مشورت مي‌کند که فلاني به خواستگاري دخترم آمده و شما مي‌دانيد که او مرد فاسق معتاد مشروب‌خوار بي‌ديني است. بايد به او بگويي يا نه؟ اين غيبت واجب است. کسي مي‌خواهد اختيار يک ملت را به دست بگيرد، شما احتياط کنيد و بگوييد من چه عرض کنم؛ از ديگري بپرسيد. از ديگري بپرسيد يعني‌چه؟ مقام مشورت است، بايد بگويي؛ اگر نگويي گناه کرده‌اي. مقدس‌بازي در مي‌آورد و مي‌گويد «آقا غيبت نکنيد! من در عمرم از هيچ‌کس بدگويي نکرده‌ام.» بسيار بي‌جا کرده‌ايد. مگر ممکن است مؤمن از کسي بدگويي نکند؟ منافق است که مي‌خواهد همه را داشته باشد. مؤمن بايد قاطع باشد. بايد موضع اسلامي داشته باشد؛ حامي دين باشد. بايد کسي را که بر ضد دين اقدام مي‌کند رسوا کرد. نمي‌شود من مقدس‌بازي در بياورم و بگويم خوشم نمي‌آيد درباره کسي حرف بزنم! ببين پيغمبر اکرم، ائمه اطهار، اميرالمؤمنين، امام حسن، امام حسين و ساير ائمه صلوات‌الله‌عليهم‌اجمعين درباره ديگران ‌چگونه رفتار مي‌کردند. اگر اين‌جا يک آدم مقدس‌مآبي جاي امام حسين بود چه مي‌گفت؟ مي‌گفت: حالا من يک تأملي روي ايشان دارم، يا فکرش را بکنم ببينم چه‌طور مي‌شود. اين‌جا جايي است که بايد طرف را رسوا کرد.
يکي از جاهايي که انسان از راه دين فريب مي‌خورد، مقدس‌بازي، حقه‌بازي، کلک‌هاي شرعي و سوء استفاده از قرآن و حديث است. انسان بايد دين را درست بشناسد و بداند حلال و حرام چيست. بداند کدام غيبت جايز است و کدام غيبت حرام است. مسايل ديگر را هم بشناسد. وقتي معرفت انسان نسبت به دين ضعيف باشد، فريب مي‌خورد. براي داشتن بصيرت بايد دين را خوب بشناسيم و به همان اصول دين و فروع ديني که در مکتب‌خانه يا مدرسه يا خانه خوانده‌ايم، اکتفا نکنيم. بايد شناختمان نسبت به دين افزايش پيدا کند؛ مطالعات ديني‌مان بيشتر باشد و عميق‌تر فکر کنيم. اگر در مسأله‌‌اي ابهام داريم اين قدر آن را دنبال کنيم و بپرسيم تا خوب برايمان حل بشود.
اين حلال و حرام به مسائل فقهي برمي‌گردد. يعني انسان فقه را بهتر ياد بگيرد، ولي فقط دانستن احکام کلي براي تشخيص مصاديق کافي نيست. بايد بصيرتمان را نسبت به شناخت مصاديق هم تقويت کنيم. براي اين کار يکي از بهترين راه‌ها بررسي مسائل تاريخي، به‌خصوص تاريخ صدر اسلام است؛ همين‌که مقام معظم رهبري در تفسير بصيرت روي آن تأکيد کردند و فرمودند: عبرت گرفتن از جريانات تاريخي و اجتماعي. ما بايد ببينيم رخدادهاي صدر اسلام چه بود و چرا اين‌ چنين شد. بسياري از اين حوادث بعد از گذشت 1400 سال هنوز معماست. مگر مي‌شود آدميزاد اين‌گونه بشود؟! چگونه مي‌شود مسلمان‌هايي که در رکاب پيغمبر در جنگ‌ها حاضر مي‌شدند، نوه‌ پيامبر را، آن هم حسين را، گلي که هر دشمني مي‌ديد عاشقش مي‌شد، اين‌گونه به شهادت برسانند؟! نگذارند در کنار نهر يک جرعه آب بنوشد! اگر اين‌ها را درست تحليل کرده بوديم، مي‌فهميديم که کسي‌که چندين سال در کشور مسئوليت داشته، از دست خود امام براي مسئوليت‌هايي حکم گرفته، مدت‌ها از لباس و موقعيتش استفاده کرده، چه‌طور ممکن است براي اين‌که نظام اسلامي را از بين ببرد، با اسرائيل همکاري کند! اگر تاريخ را درست بررسي مي‌کرديم مي‌فهميديم آدميزاد چه موجود عجيب و قابل تغييري است، آن وقت تعجب نمي‌کرديم و به آساني نمي‌گفتيم که اين هم بالاخره چنين است و چنان است. موقعيتش اين است به او رأي بدهيم!
اين شناخت و عبرت گرفتن از قضاياي تاريخي است. ما سالي چند بار روضه سيدالشهدا را مي‌شنويم؟ آيا هيچ فکر کرده‌ايم چرا کوفيان اين‌چنين شدند؟ اين شمري که به کربلا آمد و فرماندهي سپاه را مي‌خواست، کسي بود که در جنگ صفين در رکاب علي عليه‌السلام مي‌جنگيد. از ياران علي بود. يکي از سرکرده‌هاي لشگر علي در جنگ صفين بود. او چه‌طور توانست سر سيدالشهدا را ببرد؟ بالاخره به اين نتيجه مي‌رسيم که اگر آدميزاد در مسير غلطي افتاد، آرام آرام چنان پيش مي‌رود که ديگر هيچ حدي ندارد. اگر زاويه باز کرد و از راه حق منحرف شد؛ مسامحه کرد و گفت حالا اين چيزي نيست، اين زاويه به جايي مي‌رسد که آن خط اصلي را که از آن جدا شده فراموش مي‌کند. يادش مي‌رود اسلام و انقلاب چه بود. مي‌گويد من به رياست برسم، هرچه مي‌خواهد بشود.

حب دنيا؛ مانع بصيرت

يک سؤال: بنده و جناب‌عالي تافته جدابافته‌اي هستيم؟ معصوم هستيم؟ ما اين اشتباهات را نمي‌کنيم؟ بنده که بعد از گرفتن نزديک به هشتاد سال عمر از خدا چنين اطميناني ندارم. بيش از شصت سال است که با کتاب و سنت ارتباط دارم، درس طلبگي مي‌خوانم، اما از خودم چنين اطميناني ندارم. اگر ما بخواهيم به اين مشکل مبتلا نشويم، نيازمند بصيرتيم. اين بصيرت هم کسبي است. اصل آن افزايش تقوا و آفتش حب دنياست؛ حب الدنيا رأس کل خطيئة.11 وقتي ته دل انسان عشق به اسکناس بود، شب که مي‌خوابد فکر مي‌کند چه کار کنم که يک صفر کنار ارقام حسابم بياورم، صبح که بلند مي‌شود فکر مي‌‌کند کدام معامله را بکنم؟ کدام جنس را بخرم؟ کدام ارز را؟ کدام زمين را؟ بعضي‌ها که در مسير جنسي در راه‌هاي غلطي مي‌افتند، ممکن است در ظاهر هم هيچ نمودي نداشته باشد، اما دلبستگي به يک مسائلي دارند که به دنبال يک بهانه شرعي مي‌گردند که بتوانند خودشان را ارضا کنند. پير شده، ولي دلش جاي ديگري است. مي‌خواهد يک منشي از يک سنخ خاصي داشته باشد. يکي هم عشق به رياست دارد که براي انسان جنون مي‌آورد؛ دوست دارد ديگري به او بگويد: چشم. شما ديده‌ايد بعضي کساني که به مواد مخدر مبتلا مي‌شوند کارشان به چه جنون‌هايي مي‌کشد. در بعضي فيلم‌هاي تلويزيوني نشان مي‌دهند که در اثر استفاده از مواد مخدر يا قرص‌هاي روان‌گردان و امثال آن‌ کارشان به جايي مي‌رسد که به پست‌ترين و زشت‌ترين کارها تن مي‌دهند؛ کارهايي که نمي‌شود اسمش را آورد. آدميزاد چنين موجودي است. وقتي در راه استفاده از مواد مخدر افتاد و لذتي آني برايش پيدا شد، روز به روز بيشتر و بيشتر آن‌چنان وابسته مي‌شود که کارش به جنون مي‌کشد؛ البته خود معتاد اين را جنون نمي‌داند. مي‌گويد کيف مي‌کنم. من و شما که از بيرون مي‌بينيم مي‌فهميم اين جنون است. اسم همه اين‌ها حب دنياست؛ البته مراتب دارد. همه يک‌باره اين‌طور نمي‌شوند. آن معتادي که به اين حد رسيده هفت، هشت سال آرام آرام مصرف مواد مخدر را زياد کرده تا به اين‌جا رسيده است. ما اگر بخواهيم در اين دام‌ها نيفتيم بايد از اول حواسمان جمع باشد؛ حب دنيا را تقويت نکنيم؛ حب مال را تضعيف کنيم؛ زندگي‌مان را از آن حدي که مي‌توانيم ساده‌تر بگيريم، نه اين‌که هر روز برويم اجناس اقساطي بخريم و مدام زر و زيور خانه‌مان را بيشتر کنيم و قرض بالا بياوريم؛ از همان هم که مي‌توانيم کمي کمتر استفاده کنيم؛ مراقب راه‌هاي درآمدمان باشيم؛ مقيد باشيم وجوهات آن را دقيقا پرداخت کنيم؛ کمک به همسايه، والدين و ارحام را فراموش نکنيم تا حب مال طغيان نکند؛ لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ؛12 اگر مي‌خواهيد عاشق دنيا نشويد سعي کنيد از آن چيزهايي که دوست داريد انفاق کنيد. همه اين‌ها براي اين است که دلبستگي پيدا نشود. وقتي چيزي را دوست داريد بگوييد آن را در راه خدا مي‌دهم.

خودسازي؛ چاره حب دنيا

به طور کلي علاج اين مشکل اين است ‌که انسان مقيد باشد؛ احکام خدا را شوخي نگيرد؛ نگويد امروز اين کار عيبي ندارد، فردا توبه مي‌کنم. اين دام شيطان است و انسان را به جاهايي مي‌کشاند که بعضي کسان رسيدند. هشتاد سالش است، اگر خودش و هفت پشتش از دارايي‌‌هايشان بخورند تمام نمي‌شود، اما باز هم به فکر اين است که يک روز ديگر روي صندلي بنشيند يا مال ديگري بر اموالش افزوده شود، چرا؟ عشق است ديگر. عشق به دنيا به جنون مي‌کشد؛ لا يَقُومُونَ إلا کَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ13 آن‌هايي که چشم بينا دارند و خودشان مبتلا نشده‌اند مي‌گويند چرا اين در زندگي‌اش تلوتلو مي‌خورد؟ چرا اين درست راه نمي‌رود؟
بنابر اين براي کسب بصيرت، علاوه بر افزايش معلومات، شناخت‌ها و اطلاعات، بايد تقوايمان را هم افزايش بدهيم، چون کسي که مبتلا به حب دنيا شد همه مسايل را طور ديگري تفسير مي‌کند؛ تفسير دلخواه، به‌گونه‌اي که کارهاي خودش را توجيه کند. اين دام، سر راه بنده و جناب‌عالي هم هست. مراتب دارد. يکي دامش قوي‌تر و يکي ضعيف‌تر است، اما اين دام را شيطان براي همه گذاشته است.
حاصل عرايضم اين است که بصيرت يک مثلث است و سه ضلع دارد. يکي از آن‌ها خدادادي است، اما دو تاي ديگر کسبي است. آن دو يکي از راه افزايش معلومات ديني و تحليل‌هاي صحيح از قضاياي تاريخي حاصل مي‌شود و دومي از راه خودسازي و افزايش سطح تقوا و دين‌داري. اگر اين‌ها بود بصيرت پيدا مي‌شود وگرنه، اگر معلوماتش ضعيف بود در دام خواهد افتاد، و اگر تقوايش هم ضعيف بود باز شيطان از راه ديگري او را فريب خواهد داد و به جايي مي‌کشاند که کار خودش را توجيه مي‌کند و از کار ديگران نيز هرچه موافق سليقه‌اش بود تأييد مي‌کند. پس براي کسب بصيرت، ما بايد در دو بعد زحمت بکشيم؛ يکي معلوماتمان را افزايش بدهيم و ديگر اين‌که خودسازي‌مان را بالا ببريم.

وفقناالله واياکم ان شاءالله.


1 . يوسف، 108.

2 . نهج‌البلاغه، ص54 و ‌194.

3 . ظاهرا اشاره به برخوردي است که با اهل جمل و بعد از آن با ساير ناکثين، مارقين و قاسطين داشتند.

4 . زيد امام‌زاده بسيار بزرگوار و محترمي است. کسي است که سند صحيفه سجاديه به خانواده ايشان منتهي مي‌شود و ناقل آن است. امام باقر سلام‌الله‌عليه نيز به ايشان خيلي کمک و احترام مي‌کردند. ايشان قيام معروفي بر ضد بني‌اميه داشتند و بالاخره دراين راه شهيد شدند و بدنشان به دار آويخته شد و براي شهادت ايشان مصيبت بزرگي بر اهل‌بيت وارد شد.

5 . الکافي، جلد 1، ص 174.

6 . البته احتمال دارد يک سخنراني بوده و يک تکه‌اش دو بار نقل شده است.

7 . موقعيت‌ها متفاوت است. هر کس خودش مي‌فهمد که چه اندازه مي‌تواند در ديگران اثر بگذارد. ممکن است کسي موقعيت رسمي و قانوني داشته باشد يا کسي است که مردم به او اعتماد دارند، سخنش را مي‌پذيرند و با او مشورت مي‌کنند. وقتي مي‌پرسند آقا شما به چه کسي رأي مي‌دهيد، معنايش اين است که به حرف و نظر او اهميت مي‌دهند. معلوم است تاثيرگذار است و کمي از سطح قاعده هرم بالاتر است.

8 . الکافي، جلد 1، ص219.

9 . منظورمان از اين بصيرت، بصيرت ديني است. همان طور که اميرالمؤمنين مي‌فرمايد: ان معي لبصيرتي.

10. انعام، 57، يوسف، 40 و 67.

11 . الکافي، جلد 2، ص 131.

12 . آل‌عمران، 92.

13. بقره، 275.